جدول جو
جدول جو

معنی گاه گاهی - جستجوی لغت در جدول جو

گاه گاهی
وقتی دون وقتی، زمانی دون زمانی، بندرت:
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی،
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 348)
لغت نامه دهخدا
گاه گاهی
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهی، بعضی اوقات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه ماهی
تصویر شاه ماهی
نوعی ماهی دریایی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاو ماهی
تصویر گاو ماهی
گاو زمین، در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال ز زخم سمش گاوماهی ستوه / به جستن چو برق و به هیکل چو کوه (فردوسی - لغت نامه - گاوماهی)
فرهنگ فارسی عمید
ماهی ممتاز در نوع یا جنس از دیگران ماهیان، نام فارسی بطارخ است و آن نوعی از ماهی است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، یکی از گونه های ماهیهای کوچک استخوانی دریازی است، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج) (بهار عجم) :
حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است
افسانۀ آیند و روند گله گاه است.
حکیم شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گاه و گداری. گاهی. گاهگاهی. ندرهً
لغت نامه دهخدا
رجوع به گه گیری شود
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان گوهر کوه بخش خاش شهرستان زاهدان که در 51 هزارگزی باختر خاش و 8 هزارگزی جنوب راه فرعی نرماشیربه خاش واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش لبنیات، شغل اهالی گله داری و راهش فرعی است و ساکنین ده از طایفۀ گشادزائی میباشند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
وقت بیوقت:
خارخار دل نازک شده از گوشۀ چشم
مژه برهم زدن گاه بگاهی که تراست.
شانی (از آنندراج و مجموعۀ مترادفات ص 295)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 24هزارگزی باختر شوشتر و 16هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ دزفول به شوشتر واقع شده و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 5 هزارگزی شمال خاور لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کره واقع شده، جلگه و معتدل است و 138 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات آبی و دیمی، شغل اهالی زراعت، گله داری و ذغال سوزی، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه،
فردوسی،
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه،
فردوسی،
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه،
فردوسی،
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه،
(گرشاسب نامه)،
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)،
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد،
نظامی،
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه،
مولوی،
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه،
سعدی (بوستان)،
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)،
ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی،
سعدی (بدایع)،
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد،
حافظ،
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف گاهگاه:
مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.
(منسوب به خیام).
مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی.
خاقانی.
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ.
رجوع به گاهگاه شود
لغت نامه دهخدا
بر سبیل ندرت گاهی بعضی اوقات: و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه بگاه
تصویر گاه بگاه
وقت بوقت بعض اوقات: گاه بگاه بسفر میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه گداری
تصویر گاه گداری
ندره بعضی اوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو ماهی
تصویر گاو ماهی
گونه ای ماهی استخوانی که در بحر خزر فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه ماهی
تصویر شاه ماهی
یکی از گونه های ماهی های کوچک استخوانی دریازی است
فرهنگ لغت هوشیار
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو ماهی
تصویر گاو ماهی
گاوی که طبق افسانه ها در زیر زمین است و زمین روی شاخ این گاو قراردارد و خود گاو بر پشت ماهی ایستاده است، گاو زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
به ندرت، کم و بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهگاه
تصویر گاهگاه
احیانا
فرهنگ واژه فارسی سره
اتفاقاً، بعضی اوقات، گاه گاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد